کد مطلب:134079 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:127

حسین در کنار قبر پیغمبر
حسین بن علی علیه السلام پس از برخوردهائی كه با ولید و مروان داشت در روضه ی رسول خدا آمد و شب را در آنجا بسر برد، در آن شب ضمن مناجاتهائی كه با خدا دارد از ذات ذوالجال درباره ی وظیفه ی خود نسبت به این خطر عظیمی كه هستی اسلام و قرآن، آزادی و عدالت را تهدید می كند یعنی حكومت فرزند معاویه راهنمائی خواسته و عرضه داشت:

اللهم هذا قبر نبیك محمد (ص) و انا ابن بنت نبیك و قد حضرنی من الامر ما قد علمت اللهم انّی احب الامر بالمعروف و انكر


المنكر و انا اسئلك یا ذالجلال والاكرام بحق القبر و من فیه الا اخترت لی ما هو لك رضی و لرسلوك رضی [1] .

یعنی پروردگارا این قبر پیغمبر تو است و من فرزند دختر پیامبر تو هستم و برای من این حادثه پیش آمد كه تو خود می دانی، پروردگارا تو می دانی من امر به معروف را دوست دارم و از منكر بیزاری می جویم و من از تو مسئلت دارم و تو را بحق این قبر و كسی كه در آن جای گرفته سوگند می دهم كه راهی بمن بنمائی كه در آن رضای تو و رضای پیامبر تو است».

در اینجا زاده ی امیرالمؤمنین با آنكه از خدای راهنمائی می خواهد، اما میل باطنی و خواست قلبی خویش را صریحاً ضمن جمله ای كوتاه روشن می كند «انی احب الامر بالمعروف و انكر المنكر».

یعنی: من امر بمعروف را دوست دارم و از منكر بیزاری می جویم، كدام منكر در جهان اسلام خطرناكتر و پلیدتر از اینكه فرد ناپاك و كثیفی مانند یزید در رأس حكومت اسلامی قرار گیرد؟! حسینی كه در برابر یك منكر و گناه عادی و معمولی آرام نگیرد، و آشكارا آنها را انكار كند چگونه امكان دارد در برابر منكری كه سرچشمه ی همه ی منكرات است و هستی اسلام و قرآن را بدون تردید به سقوط همیشگی و حتمی تهدید می كند آرام بنشیند و علناً آنرا انكار ننماید؟!


آری خواست قلبی حسین (ع) در برابر این پیش آمد عظیم این است و خدا هم جز این نمی خواهد، حسین حجت و خلیفه ی خدا است و خواست او با خواست خداوند مغایرت نخواهد داشت و از اینجا است كه می بینیم خداوند هم او را راهنمائی كرده و به وسیله ی پیامبر خدا راهی كه نجات اسلام و امت اسلامی در آن است، در برابر وی قرار می دهد او آن مناجات را انجام داد و پس از چند لحظه پیغمبر خدا را در خواب می بیند كه او را سخت در آغوش كشیده و به دو گفت:

«حبیبی یا حسین كانی أراك عن قریب مرملا به دمائك مذبوحاً به ارض كرب وبلاء من عصابة من امتی و انت مع ذلك عطشان لا تسقی و ظمأن لا تروی و هم مع ذلك یرجون شفاعتی لا انا لهم اللَّه شفاعتی یوم القیمة حبیبی یا حسین انّ أباك و امك و اخاك قدموا علی و هم مشتاقون الیك و انّ لك فی الجنات لدرجات لا تنالها الّا بالشهادة [2] .

یعنی ای حسین عزیز گویا ترا می بینم كه به زودی در میان خون خود غوطه ور هستی و جماعتی از امت من ترا در سرزمینی بنام كرب وبلا می كشند در حالی كه تشنه ای و بتو آب نمی دهند با اینحال آن جماعت انتظار شفاعت مرا در قیامت دارند- خداوند آنها را از شفاعت من بی بهره سازد.

ای حسین عزیز، پدر و مادر و برادرت نزد من آمدند و شوق دیدار تو را دارند، و برای تو در بهشت درجاتی است كه به آنها نائل


نمی گردی مگر با شهادت».

در اینجا حسین علیه السلام از خواب بیدار گردید در حالی كه وظیفه ی الهی و مقدس وی در برابر حكومت زاده ی معاویه بخوبی روشن است و پایان كار آن حضرت تعیین شده، این وظیفه چیزی جز همان خواست فرزند علی نیست، همان خواست كه ضمن مناجات با خدا آنرا بیان كرده بود «و انكر المنكر» راهی كه اكنون پیامبر خدا در برابر حسین قرار داد همان تصمیمی است كه آن بزرگوار خود صریحاً در برابر فرماندار مدینه گرفته بود و با قاطعیت فرموده بود: «كسی مانند من با فردی مانند یزید بیعت نخواهد كرد» و طبیعی است كه حسین (ع) بخوبی می داند كه سرپیچی در برابر فردی خونخوار و ناپاك مانند یزید شهادت و كشته شدن وی را در بر خواهد داشت با این ترتیب تصمیم حسین (ع) در خروج از مدینه قطعی است.

فرزند زهرا آماده ی حركت است و با علم به پایان كار راه خود را در پیش گرفت، یكی از شواهد زنده ای كه باز اراده ی خلل ناپذیر فرزند علی علیه السلام را در مخالفت با یزید و تسلیم نشدن در برابر حكومت وی آشكار می سازد سخنان قاطعیست كه آن حضرت در آستانه ی حركت از مدینه به محمد حنفیه برادر خود فرمودند، هنگامی كه محمد از تصمیم برادر برای حركت آگاه گردید و بر وی وارد شد و گفت برادرم! تو محبوبترین انسانها نزد من هستی و من نصیحت و خیرخواهی خود را از هیچ كس دریغ ندارم چه رسد به حضرتت كه سزاوارترین كسان هستی


در خیرخواهی های من، برادرم من اینگونه می اندیشم كه شما از بیعت با یزید دوری بجوئید اما در هیچ شهری هم داخل نگردی... زیرا ممكن است مردم آن درباره ی تو اختلاف كنند جمعی از تو حمایت كنند و جمعی علیه تو برخیزند و بین آنها كار به جنگ برسد و در این میان حضرت شما خاندانتان مورد آسیب قرار گیرند.

حسین علیه السلام فرمود پس به كدام سوی بروم، محمد حنفیه گفت داخل مكه شو و یا بسوی یمن برو زیرا دوستان و یاران جد و پدرت در آنجا هستند و آنها مردمی پر عاطفه و با فضیلتند و اگر در آنجا هم برای حضرتت پناهگاهی نبود در یك محل سكونت مكن یا در میان كوهها باش و یا از شهری به شهری برو تا هنگامی كه خداوند گشایشی پیش آورد. حسین علیه السلام در پاسخ فرمود:

«یا أخی واللَّه لولم یكن فی الدنیا ملجأ و لا مأوی لما بایعت یزید بن معاویة [3] .

یعنی بخدا سوگند اگر در سراسر جهان هیچ پناهگاه و مأمنی برای من یافت نشود باز هم با فرزند معاویه بیعت نخواهم كرد و در برابر وی تسلیم نخواهم شد».

در این گفتار حسین (ع) بار دیگر تصمیم قاطع خویش را در تسلیم نشدن در برابر حكومت یزید صریحاً اعلام می كند. محمد تصور می كرد كه آن حضرت بدنبال پناهگاهی می گردد تا بتواند جان خود را از گزند


آن حكومت خونخوار حفظ كند، غافل از آنكه حسین (ع) تا پایان كار تصمیم خود را گرفته و بخوبی می داند كه بكجا خواهد رفت و چه حوادثی در انتظار اوست، اینكه حسین (ع) واقعاً اراده ی عراق دارد و با اینحال بسوی مكه برود نه از آن نظر است كه می خواهد از مكه بعنوان یك پناهگاه استفاده كند و در آنجا فقط جان خود را از تعرض آن خونخواران و سفاكان نجات دهد.

حسین علیه السلام می داند كشته می شود و از مقتل خود هم بخوبی آگاه است اما با اینحال به مكه می رود، بخاطر یك بهره برداری عظیم از امكانات و شرائطی كه تنها در مكه وجود دارد، حسین (ع) هر عملی كه انجام می دهد كاملا حساب شده است و برای رسیدن به آن هدف مقدس و خدائی است كه در پیش دارد، آمدن آنه حضرت به مكه هم در تعقیب همان سیاست كلی نهضت است و ما بخواست خداوند بزودی مقصد اصلی آن بزرگوار را در این باره روشن خواهیم ساخت.


[1] بحارالانوار ج 10 صفحه ي 174 چاپ سنگي تهران.

[2] ناسخ التواريخ حالات سيدالشهداء صفحه ي 157 چاپ تهران.

[3] ناسخ التواريخ حالات سيدالشهداء صفحه ي 159 چاپ تهران.